هدیه بابا جونش
امروز با مامانم اینا رفتم خرید. یه خرده لباس تابسونی خریدم....بعد شوشو امده دنبال تو راه برگشت یه عروسک هدیه برای نی نی خرید ...
نویسنده :
مامان و بابا جون
20:57
اولین هدیه
امشب ٢٢/٦/٩٢رفتم خونه مادر شوشو دختر عمه نی نی اونجا بود.. بایه هدیه ما رو سورپرایز کرد ...
نویسنده :
مامان و بابا جون
21:56
تعیین جنسیت
من بعد از چندین بار دکتر زنان رفتن و ازمایش غربال گری دادم-- رسید به تعیین جنسیت امروز چهارشنبه ١٣/٦/٩٢ ساعت ١٥:٠٠ با هزار عجله و هیجان حاضر شدیم تا با شوشو بریم برای تعیین جنسیت نی نی .نیم ساعت رسیدیم جردن سونوگرافی مینو. شوشو من پیاده کردو رفت ماشین پارک کنه. من خیلی هیجان داشتم وقتی وارد سونوگرافی شدم از اینکه هیچ کس نبود خیلی خوشحال شدم چون می تونستم زود سونو بدم. که بعد فهمیدم دکتر امروز نمیاد خیلی ناراحت زنگ زدم به شوشو ..گفتم بیا دکتر نیست اونم گیر داده بود همین امروز بریم انجام بدیم که هر جا رفتیم گفتن باید از قبل وقت بگیرید.یه جا دور میدون ولی عصر رفتم که گفت باید ١٦ هفته تموم شده باشه منم تو ١٥ هفتگی ب...
نویسنده :
مامان و بابا جون
15:39
سفر به مشهد
یادمه اردیبهشت 92 طبق روال هر سال به مشهد سفر کردم ولی اینبار بدون دوستامون و خودمون دوتای... هوا خیلی خوب بود. اینبار دیگه تصمیم داشتم حسابی با امام رضا درد دل کنم و ازش بخواهیم لطف کنه یه نی نی کوچولو به ما بده هر دو تامون هم به درگاه خدا دعا کردیم . حسابی سبک شده بودیم و یه شادی وصف نشدنی دل هر دوتایمون بود . باهزار امید و آرزو و اطمینان از اینکه حاجتمونو خواهیم گرفت به تهران برگشتم و منتظر اون خبر خوش بودیم.. ...
نویسنده :
مامان و بابا جون
15:23
برگ ازمایش
صبح زود از ذوقم بیدار شدم خدا خدا می کردم ساعت بگذر و شوشو بیاد.. بلاخره دیدم ساعت ١٢ شوشو مرخصی گرفته بود سریع خودشو رسوند خونه که با هم به ازمایشگاه بریم.. حاظر شدم به آزمایشگاه رسیدم دل تو دلم نبود.. چند نفری جلوی من بودن آزمایش دادم ولی خدا می دونه اون روز چی تو دل می گذشت دوست داشتم زود جواب آزمایش حاضر بشه ولی خوب طول می کشید. رسید آزمایشگاه گرفتم به خونه برگشتم...دل تو دلم نبود شوشو برای اینکه وقت زودبگذرخوابید. من سرساعت ٥ بیدارش کردم اون مثل باد حاضر شد رفت که دیدم بعد ١٥ دقیقه برگشت دل تو دلم نبود که گفت رسید آزمایشگاه جا گذاشت بود دوباره زود برگه بهش دادم راهیش کردم ... بعدنیم ساعت برگشت برگه ازمایش تودستش بود.هر چی سوال...
نویسنده :
مامان و بابا جون
15:20
اولین نشونه
در اوایل تیرماه بعد از مدتی و طبق سفارش و خوابای که دوستام دیده بودن یه بعدظهر که شوشو داشت می رفت بیرون بهش گفتم یه بی بی چک بخره اونم گفت فایده نداره هزار بار خریدم و جوابشومی دونم بازم سفارش کردم حال ایندفعه رو بخر شاید خدا خواست همه چیز درست شد. شوشو گفت اگر یادم بود باشه..وقتی امدم اولین چیزی ازش خواست همون بود ... آزمایش انجام دادم زمان خیلی دیر می گذشت نفس هر دوتامون تو سینه حبس شده بود خط اول قرمز بود خط دوم به یکبار و سریع قرمزشد خوب نگاه کردم نمی تونستم باور کنم از خوشحالی گریه می کردم یعنی خدا و امام رضا به ما یه نی نی داده بود خدایا باور نمی شود شوشو که ماتش برده بود و هیچی نمی گفت من خدا رو شکر...
نویسنده :
مامان و بابا جون
15:14
انتظار
در سال 85 من با همسر پیمان بستم تا آخر عمر با هم باشم در همه حال... بعد گذشت یک سال به فکر افتادم که یه نی نی کوچولو بیارم ولی نمی شود دکترهای زیاد رفتم همه عنوان داشت چون همسرتان ترئید دارد فعلا نمیشه ....روزها همینطور می گذشت روزها شب می شود شب ها روز و ما در انتظار بودم
نویسنده :
مامان و بابا جون
13:52