مهرسا جون نفس من و محسنمهرسا جون نفس من و محسن، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

خاطرات مهرسا

تعیین جنسیت

من بعد از چندین بار دکتر زنان رفتن و ازمایش غربال گری دادم-- رسید به تعیین جنسیت امروز چهارشنبه ١٣/٦/٩٢ ساعت ١٥:٠٠ با هزار عجله و هیجان حاضر شدیم تا با شوشو بریم برای تعیین جنسیت نی نی .نیم ساعت رسیدیم جردن سونوگرافی مینو. شوشو من پیاده کردو رفت ماشین پارک کنه. من خیلی هیجان داشتم وقتی وارد سونوگرافی شدم از اینکه هیچ کس نبود خیلی خوشحال شدم چون    می تونستم زود سونو بدم. که بعد فهمیدم دکتر امروز نمیاد خیلی ناراحت زنگ زدم به شوشو ..گفتم بیا دکتر نیست اونم گیر داده بود همین امروز بریم انجام بدیم که هر جا رفتیم گفتن باید از قبل وقت بگیرید.یه جا دور میدون ولی عصر رفتم که گفت باید ١٦ هفته تموم شده باشه منم تو ١٥ هفتگی ب...
22 شهريور 1392

سفر به مشهد

یادمه اردیبهشت 92 طبق روال هر سال به مشهد سفر کردم ولی اینبار بدون دوستامون و خودمون دوتای... هوا خیلی خوب بود. اینبار دیگه تصمیم داشتم حسابی با امام رضا درد دل کنم و ازش بخواهیم لطف کنه یه نی نی کوچولو به ما بده هر دو تامون هم به درگاه خدا دعا کردیم  . حسابی سبک شده بودیم و یه شادی وصف نشدنی دل هر دوتایمون بود . باهزار امید و آرزو و اطمینان از اینکه حاجتمونو خواهیم گرفت به تهران برگشتم و منتظر اون خبر خوش بودیم.. ...
22 شهريور 1392

برگ ازمایش

صبح زود از ذوقم بیدار شدم خدا خدا می کردم ساعت بگذر و شوشو بیاد.. بلاخره دیدم ساعت ١٢ شوشو مرخصی گرفته بود سریع خودشو رسوند خونه که با هم به ازمایشگاه بریم.. حاظر شدم به آزمایشگاه رسیدم دل تو دلم نبود.. چند نفری جلوی من بودن آزمایش دادم ولی خدا می دونه اون روز چی تو دل می گذشت دوست داشتم زود جواب آزمایش حاضر بشه ولی خوب طول می کشید. رسید آزمایشگاه گرفتم به خونه برگشتم...دل تو دلم نبود شوشو برای اینکه وقت زودبگذرخوابید. من سرساعت ٥ بیدارش کردم اون مثل باد حاضر شد رفت که دیدم بعد ١٥ دقیقه برگشت دل تو دلم نبود که گفت رسید آزمایشگاه جا گذاشت بود دوباره زود برگه بهش دادم راهیش کردم ... بعدنیم ساعت برگشت برگه ازمایش تودستش بود.هر چی سوال...
22 شهريور 1392

اولین نشونه

در اوایل تیرماه بعد از مدتی و طبق سفارش و خوابای که دوستام دیده بودن یه بعدظهر که شوشو داشت می رفت بیرون بهش گفتم یه بی بی چک بخره اونم گفت فایده نداره هزار بار خریدم و جوابشومی دونم بازم سفارش کردم حال ایندفعه رو بخر شاید خدا خواست همه چیز درست شد. شوشو گفت اگر یادم بود باشه..وقتی امدم اولین چیزی ازش خواست همون بود ... آزمایش انجام دادم زمان خیلی دیر می گذشت نفس هر دوتامون تو سینه حبس شده بود خط اول قرمز بود خط دوم به یکبار و سریع قرمزشد خوب نگاه کردم نمی تونستم باور کنم از خوشحالی گریه می کردم یعنی خدا و امام رضا به ما یه نی نی داده بود خدایا باور نمی شود شوشو که ماتش برده بود و هیچی نمی گفت من خدا رو شکر...
22 شهريور 1392

انتظار

در سال 85 من با همسر پیمان بستم تا آخر عمر با هم باشم  در همه حال... بعد گذشت یک سال به فکر  افتادم که یه نی نی کوچولو بیارم  ولی نمی شود دکترهای زیاد رفتم همه عنوان داشت چون همسرتان ترئید دارد فعلا نمیشه ....روزها همینطور می گذشت روزها شب می شود شب ها روز و ما در انتظار بودم
22 شهريور 1392
1